زهير در مرحله دوّم شروع به سخن كرد و گفت
اى مردم ! اولاد فاطمه به موّدت و دوستى و يارى ، ا
ز پسر سميّه زنىكه خاندان او به گردن ما حقّى ندارند ،
و خاندانى كه مادران آن ها نام نيكى براى اعقاب ما به ارث نمى گذارند ، سزاوارترند .
اگر ياريشان نمى كنيد پناه بر خدا از اين كه به كشتن آنان حاضر باشيد .
پس راه باز كنيد و كار اين مرد بزرگ را با يزيد به خودشان وا گذاريد
زيرا قسم مى خورم كه او از شما بدون كشتن حسين هم راضى مى شود .
سخن كه به اين پايه محكم رسيد ، جز مداخله اراذل و اوباش كار را آشفته نمى كند ،
از اين جهت شمر مداخله كرد و هيمنت اين سخن استوار را از خاطر سپاه جنگجو درهم شكست .
شمر تيرى به جانب زهير انداخت و گفت :
ساكت شو! خدا نفست را بگيرد ، ما را به پُر گويى خويش خسته كردى.
زهير جهت سخن خود را گرداند و در پاسخ شمر گفت :
اى كرّه شتر كه تا چشم باز كرده اى پدرى براى خود جز آن چهار پا كه به عقب بول مى كرد نديده اى !
با تو من سخنى ندارم ، تو بيش از يك حيوان زبان بسته اى نيستى ،
به خدا سوگند گمان نمى كنم كه از كتاب خدا دو آيه را درست و پابرجا بدانى و يا بخوانى ،
بشارت و نويدت بدهم به رسوايى روز قيامت و شكنجه هاى دردناكش .
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
زهیروشمرملعون,